داستان فیلم مربوط به یک دختر لهستانی است و با وجود اینکه عاشق یک پسر اوکراینی است، مجبور میشود با مرد بیوه ثروتمندی ازدواج کند. در همان زمان جنگ جهانی دوم آغاز میشود و منطقه را به هرج و مرج میکشاند و…
در این فیلم، اسکار شیندلر که تاجری معمولی است که عضو حزب نازی می‌باشد، به خاطر طبع خوشگذران و عیاش خود و با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش که بیشتر به خاطر سخاوت وی است، موفق میشود کارخانه‌ای را با پول یهودیانی که در خفا با آنان شریک شده بخرد. سپس با توجه به همین روابط خود یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه اشتغال می‌دهد. رفته رفته این راه فراری برای بعضی از یهودیان میشود که در قرنطینه مانده‌اند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید می‌کند.
یک معلم که تنها زندگی می کند ، تمام مدت تلاش می کند تا حضانت پسرش را بگیرد . رفته رفته زندگی او بهبود می یابد و عاشق می شود و خبرهای خوبی در مورد پسرش به او می رسد ولی این شانس خوب با یک دروغ کوچک به طور وحشیانه ای نابود می شود...
