سایا فیلم

فیلم در مورد جوکو «هریسون» میباشد که خودش یک قانون شکن است و میخواهد پولش را پس بگیرد. او و دوستانش پس از یک سرقت موفق توسط یک نفر مکزیکی به نام "دومینگو" ، به او خیانت کردند. دو نفر از دوستانش ، نیکی " آکروبات جوان" و مندوزا ملقب به "استاد" ، در نتیجه خیانت ، کشته شدند. جوکو "دومینگو" را میکشد، در حالی که او قاتلان دوستان خود را دنبال میکند ، مرد مرموزی که نماینده پینکرتون است او را تحت نظر دارد. در پایان جوکو انتقام خود را می گیرد اما پولهای سرقت شده را که توسط عامل پینکرتون مصادره شده است، از دست می دهد.

در زمانهای قدیم، کنت رگولا به خاطر کشتن دوازده دختران جوانی در اتاق شکنجه خود محکوم می‌شود. سی و پنج سال بعد، اکنون او به دنبال انتقام از سیزدهمین دختر و پسر دادستانی که او را تعقیب کرده بگیرد.

«تراویس آندرسن (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدایش می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده…

خوب و زشت با هم کار می‌کنند و با شگرد خاصی به گول زدن کلانترهای مناطق مختلف و پول در آوردن از اینراه می‌پردازند. بد آدمکشی حرفه ایست که به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری است. این سه نفر در راه پیدا کردن گنجینه‌ای ۲۰۰ هزار دلاری در مقابل هم قرار می‌گیرند.

در این فیلم زندگی روزمرهٔ کارکنان یک زیردریایی آلمانی و تلاش آنها برای انجام هر چه بهتر مأموریت در دریای مدیترانه به تصویر کشیده می‌شود زیردریایی به بهترین شکل ممکن می‌تواند کشتی‌های جنگی متفقین را غرق کند اما خود نیز دچار آسیب‌دیدگی شدیدی می‌شود. به‌هر ترتیب، تلاش کاپیتان زیردریایی و کارکنان آن باعث می‌شود زیر دریایی از باقی ماندن در عمق نجات یابد. روزی که قرار است زیردریایی ورود قهرمانانهٔ خود به کشور را جشن بگیرد، بندر توسط یک فروند هواپیما بمباران شده و زیردریایی منفجر و کلیه کارکنان آن کشته می‌شوند ...

داگلاس مارتیمر در پی انتقام از مردی کثیف به نام ال ایندیو و افرادش، با جایزه بگیر جوان و بی‌نامی آشنا می‌شود...

«فانی» (آلوین) و «الکساندر» (گوو) زندگی خوش و آرامی را با مادر و پدرشان، «اسکار» (آلان ادوال) و «امیلی اکدال» (فرولینگ)، که در کار تآتر هستند. می‌گذرانند با مرگ پدر در اثر سکته قلبی و بعدتر ازدواج «امیلی» با یک کشیش خشک و مقرراتی، «اسقف ورگروس» (مالمسیو) بچه‌ها آزادی و نشاط‌شان را از دست می‌دهند و روزگار سختی را می‌گذرانند.